اندر احوالات یک خواب!!!
من یک عادت بدی دارم که همیشه حدود ساعت 5 صبح یکهو از خواب میپرم و به طلب آب و دست به آب میروم. اوایل صبح امروز نیز چنین اتفاقی افتاد و در همین حالت که در فکر خیزش جهت حاجت بودم!!! لحظه ای پلکهایم دوباره گرم شد و اینچنین خواب دیدم که :
((در شرکت یکی از اقوام که شبها را در آنجا میگذراند (و من نیز بیشتر وقتها با او هستم) قصد رفتن به حاجتگاه داشتم که در آنجا با یک گربه مرده در پلاستیک مواجه شدم که درون آن کاغذی بود و اسم یک نفر نوشته شده بود که من نمیشناختم. و هیمنطور جای پاهایی دیدم تا اینکه صدایی آمد و از چشمی در که بیرون را نگاه کردم مردی را در حال حمل چند کارتن دیدم که ...))
از خواب پریدم و گنک و منگ به قوم و خویش خود که در خواب ناز بود نگریستم. بماند که تا صبح با فکر اینکه این چه خوابی بود و چه دلیلی داشت میگذراندم که صبح هنگام از روی کنجکاوی به فامیل خود که از خواب بیدار شده بود در همان خواب بیداری پرسیدم که تو شرکتتون شخصی به نام فلانی دارید؟!؟ (همان اسم روی کاغذ مذکور در خواب)
گفت : آره !!!!!!!!!!!!!!
پی نوشت :
1- دیشب جایتان خالی بدجوری پرخوری کرده بودم. کباب و سالاد و روغن فراوان!
2- از صبح که اومدم سر کار و دارم این مطلب رو مینویسم در فکر چشمهای گرد شده قوم و خویش خود از آن سوال سر صبح خود میباشم!