چند شب پیش که در خیال خود روی تختی دراز بودم و آماده خواب میشدم شنیدن جملاتی در مورد نبود پدر و از دست دادن او از خواهر همراه خواب از سرم پراند! دوباره آن غم همیشگی سراغم آمد که این حقیقت تلخ از دست دادن پدر را چگونه تاب بیاورم و بدجوری دلتنگ پدر شدم. راستش خواستم با او همدردی کنم،دیدم گفتن چه جمله‌ای می‌تواند این درد را به فراموشی بسپارد. و این جمله که هنوز مثل پتک بر سر من است :

((هیچکس نتونسته جای خالی بابا رو واسه من تو این مدت پر کنه و هنوز نتونستم نبودش و حقیقتش رو باور کنم))