در محل کار :

- آخر سالی یه پول خوبی میاد و چند برج حقوق و عیدی میدیم و اگر غیر این باشه که دیگه من پامو اینجا نمیزارم!

- من تا لحظه آخر اینجام که هر چی اومد رو بین بچه ها تقسیم کنم، خیالتون راحت!

- من خودمم لیسانس دارم!

در بانک :

- مگه نمی بینی اومدم اینجا از صبح که یه پولی بگیرم که حقوق و عیدی یه مشت کارگر حرومزاده و بی‌ناموس!!! رو بدم!

- رئیس بانک : آقای فلانی این عیدی ما و بچه‌ها یادت نره ها. سال بعد شعبه ما از این شلوغترها!

راستش هر سال که نزدیک عید میشود، سعی میکنم به خودم امیدواری بدهم که سال بعد اتفاقات خوبی می‌افتد و من چنین میکنم و چنان! اینکه نسبت به زبان بازیها و دروغگویی‌های خیلی از اطرافیانم جوابهای دندان شکنی بدهم و اینها را در خیال می‌پرورانم. اما باز هم نمیدانم چه اتفاقی می‌افتد که (من اسمش را میگذارم ترس و اجبار) در عمل این چنین نمی‌شود. کاش میشد امسال را سال پرهیز ار دروغ و زبان بازی بگذارند تا بفهمیم که اوضاع خرابتر این حرفهاست!

سالی که گذشت، شامل اتفاقات خوبی بود برای من و همراه و در خیلی از لحظات تنهایی و سختی حضور او را بسیار و بسیار حس کردیم. باشد که همچنان فراموشش نکنیم.

آرزوی من برای همه کسانی که میشناسمشان این بوده که به آرامش برسند. برای سال بعد همراه این آرامش دعا میکنم برای اینکه شعورمان با فرهنگمان یکی شود!

راستش از این نگاه بد و تلخ به دنیای اطرافم خسته‌ام، اما چه کنم که همچنان تا سعی میکنم نقطه مثبتی بیام، چند لکه از نکات منفی آن را محو میکنند!

آرزو میکنم که سال بعد همین موقع اگر عمری بود بهتر و شادتر بنویسم!

س ص، علی و تمام نگاه کنندگان اینجا، برایتان اتفاقات خوب و خیر خواهانم!