۱- نه اینکه نخواهم بنویسم،اما هر بار که شروع به نوشتن می‌کنم پس از اندکی به بیراهه می‌روم و دوباره حرف از غم و غصه می‌شود! گله و شکایت سریع جا خوش می‌کند و نوشته آزارم می‌دهد! این عادت بد بیشتر از ننوشتن اذیتم می‌کند! این شد که قبل از سال تحویل و بعد از سال تحویل مثل هر سال چیزی اینجا ثبت نکردم!

۲- خیلی وقت است که من و همراه سفر دو نفره نرفته‌ایم! بهتر بگویم ما هرگز با هم سفر دو نفره نرفته‌ایم! هر بار که قصدی کردیم همه چیز به هم خورد! حال انجام این عمل شده اولین اولویتم! حال به کجا و کی و چگونه، باز هم معلوم نیست!!!

۳- راستش تنبل شده‌ام و این را می توان به راحتی از کتابی که هنوز بعد از چند ماه یک فصلش را هم تمام نکرده‌ام فهمید! مشغله کاری این روزها انرژی بسیاری از من می‌گیرد و هنوز راضیم نکرده! هر چه بیشتر تلاش می‌کنم کمتر نتیجه می‌گیرم و فکر می‌کنم که یک جای کار مي لنگد! احساس می‌کنم هر چه می‌گذرد کمتر دنبال تغییر هستم! یعنی من تمام شده‌ام؟!؟

۴- امسال برای همه آرزو دارم که حتی شده به اندازه یک ساعت با سال قبل تفاوت داشته باشند!

۵- کاش مي شد که از تهران رفت به یک جای آرام! این شده آرزوی این روزهایم!