192!!!
کاش برای من هم آن چیزهایی که با گرفتن شماره ۱۹۲
گوینده میگفت دغدغه میشد!
کاش برای من هم آن چیزهایی که با گرفتن شماره ۱۹۲
گوینده میگفت دغدغه میشد!
خسروی خوبان نازنین بانویت باش تا ببالد روزگار به این پیوند
و
حالتان خوب باشد در زندگی عرفانی وار درخشانتان!
این شد زمزمه اولین سفر دو نفره ما :
از خودم از این کویر لب به لب
رو به دریای تو هجرت میکنم
اگه این تعبیرت از غریبیه
من به غربتت حسادت میکنم
بین تردید زمین و آسمون
گم شدم بلکه منو پیدا کنی
بلکه پای ما رو که پا بندتیم
رو به آسمون هشتم وا کنی
گاهی یاد خوبان به پنجره خاطرم می کوبد
این همان گاهیست!
این روزها که گذشت روزهای سختی بود! آزمون صبوری بود و صبوری و صبوری! چالش بزرگی بود که زندگی ما را تا جاهای خطرناکی برد.لطف و کرم او شامل حال ما شد که نشان دهد ما بنده ها با کمترین لغزشی چه کارها که نمیکنیم. قصه مفصلی بود که ختم به خیر شد و خیلی چیزها به ما در این راه ثابت شد. دعای این روزهای من این است که فراموش کنم این قصه تلخ را! ولی به هر حال منم مثل تو مات این قصه ام همراه عزیز!!!
همراه عزیز :
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست
و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست.
۱- نه اینکه نخواهم بنویسم،اما هر بار که شروع به نوشتن میکنم پس از اندکی به بیراهه میروم و دوباره حرف از غم و غصه میشود! گله و شکایت سریع جا خوش میکند و نوشته آزارم میدهد! این عادت بد بیشتر از ننوشتن اذیتم میکند! این شد که قبل از سال تحویل و بعد از سال تحویل مثل هر سال چیزی اینجا ثبت نکردم!
۲- خیلی وقت است که من و همراه سفر دو نفره نرفتهایم! بهتر بگویم ما هرگز با هم سفر دو نفره نرفتهایم! هر بار که قصدی کردیم همه چیز به هم خورد! حال انجام این عمل شده اولین اولویتم! حال به کجا و کی و چگونه، باز هم معلوم نیست!!!
۳- راستش تنبل شدهام و این را می توان به راحتی از کتابی که هنوز بعد از چند ماه یک فصلش را هم تمام نکردهام فهمید! مشغله کاری این روزها انرژی بسیاری از من میگیرد و هنوز راضیم نکرده! هر چه بیشتر تلاش میکنم کمتر نتیجه میگیرم و فکر میکنم که یک جای کار مي لنگد! احساس میکنم هر چه میگذرد کمتر دنبال تغییر هستم! یعنی من تمام شدهام؟!؟
۴- امسال برای همه آرزو دارم که حتی شده به اندازه یک ساعت با سال قبل تفاوت داشته باشند!
۵- کاش مي شد که از تهران رفت به یک جای آرام! این شده آرزوی این روزهایم!
در این روزگار که همه ما درگیر مشکلات متعددی هستیم که ما را وارد وادی تکرار و خستگی کرده و از ما آدم بی حوصله ای ساخته، داشتم به چیزهایی فکر میکردم که حتی شده برای لحظه ای ما را از این حال دور می کند. چیزهایی که میتوانم به آنها بگویم حال خوب کن! چیزهایی که شاید بسیار کوچک و گذری هستند اما به قول معروف لنگه کفشی هستند در بیابان! دل خوش کنکی هستند در روزمرگی! اما این حال خوش کن ها امروزه چه چیزهایی هستند؟ شاید بتوان آن را در گذراندن وقت با یک کودک و غرق شدن در دنیای راز آلود او یافت! شاید بتوان آن را در یک سفر کوتاه و بدون مقدمه یافت! شاید بتوان آن را در قرار با یک دوست یا آشنای قدیمی یافت! شاید بتوان آن را در گذراندن وقت با همراه در خیابانها و قدم زدن و حرف زدن درباره چیزهای خوب و خیال بافی یافت! شاید ...!
پ . ن :
- دیدار چند باره یک آشنای قدیمی از آن حال خوب کن ها بود که در نوشتن این متن بی تاثیر نبود!
- با تشکر از همسر عزیز که من را در اصلاح غلطهای املایی و ادبی این متن یاری کرد!
اینکه دلت بشود محل دفن انواع ناملایمت ها و حرفهای نیش دار و توقعات و فشارهای روحی! اینکه همه از تو توقع دارند که کاری بکنی! اینکه از خودت بگذری تا دیگران در آرامش باشند و اندکی سختی نکشند! اینکه همیشه تو باشی که کوتاه بیایی! اینکه همیشه تو باید هوای اطرافت را داشته باشی و گوش کنی و لبخند بزنی و از درون درد بکشی! اینکه تحمل و صبوری کنی در برابر حرفهای تند و به ظاهر دلسوزانه دیگران! اینکه وسط دو تفکر باشی و سعی کنی در حین بی احترامی به تو، از حد نگذری! اینکه سعی کنی همیشه تو راه حلی سریع پیدا کنی برای مشکلات! اینکه تو باشی که خواسته های دیگران را برآورده کنی حتی شده به قیمت پایمال شدن خواسته هایت! اینکه در مقطعی از بهترین دوران زندگیت بگذری از شیطنتهای کودکانه ات، چون برای یک مرد این حرکات زشت است! اینکه تو باشی که سعی کنی ته تمام اتفاقها عذرخواهی کنی و بگذری و بگذری و بگذری!!!
این روزها بدجوری عصبانیم! البته یک مقداری آرام شده ام! اما اتفاقاتی که برای خانه پیش آمد و در این دو ماه باقیمانده باید اثاث منزل بر دوش گیریم و به جای جدید نامعلوم کوچ کنیم، ذهنم را به هم ریخته است! نمیدانم آدمهایی که باعث و بانی بر هم زدن این آرامش شدن را چگونه در دلم جای دهم و عصبانیتم را از آنها چگونه فرو نشانم! اما میدانم که حالا حالاها در لیست سیاه ذهنم هستند و بخششی در انتظارشان نیست! شاید گذر زمان و اتفاقات در پیش رو این ذهنیت را عوض کند! شاید این بهانه ای باشد برای یک حرکت تازه! شاید خرید خانه! شاید ...!!!